عقل و راه اعتدال
« و كذلك جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهداء علی الناس و يكون الرسول
عليكم شهيدا »( 1 ) .
بحث ما در اطراف اين بود كه بايد از دو چيز پرهيز كنيم تا بتوانيم آن
مقداری كه قرآن كريم دستور داده است عمل كنيم ، يكی از افراط كاریها و
دخل و تصرفهای جاهلانه كه در دو سه شب گذشته مثالهائی درباره آن عرض
كرديم و امشب هم يك مثال عرض میكنم ، و ديگر جمود . جمود يعنی خشكيهای
بی معنی و بيجا .
مثالی كه برای تصرفات جاهلانه عرض میكنم مربوط به اعصار اوليه اسلام
است و آن چيزی است كه به نام قياس ابوحنيفه معروف است . اهل تسنن در
مسائل فقهی يعنی همه مسائلی كه امروز ما در آن مسائل از علما تقليد
میكنيم به يك عده علمای زمان خودشان مراجعه میكردند كه البته عده آنها
زياد است ، مثلا سفيان ثوری يكی از آنهاست ، حسن بصری يكی از آنهاست ،
كه
پاورقی :
1 - سوره بقره ، آيه . 143
بسياری از اينها و بلكه اكثرشان غيرعرب بودند لكن به خاطر اينكه مراتب
علمی را طی كرده بودند و از ديگران حوزه درس با رونقتری داشتند و از
طرفی اسلام اين فكر را در مغز مردم رسوخ داده بود كه مليتها و نژادها
بريكديگر رجحان ندارند بلكه برتری به تقوا و عمل و كوشش است ، مردم به
آنها مراجعه میكردند . خيلی از افراد بودند كه ممكن بود در سابق غلام
بودند و بعد آزاد شدند ولی چون عالم بودند ، حوزه درسی تشكيل میدادند و
سايرين برای استفاده به آنان مراجعه میكردند . در تاريخ خواندم كه يك
وقتی مردم مصر از عمر بن عبدالعزيز سه نفر فقيه و ملا خواستند . او سه نفر
را فرستاد كه دو نفرشان از غلامهای آزاد شده بودند و يك نفرشان هم عرب
بود . يكی از اهالی به خليفه اعتراض كرد كه تو چرا هر سه نفر آنها را
عرب اختيار نكردی و لااقل میخواستی دو نفر عرب انتخاب بكنی . گفت
تقصير من نيست ، میخواستند عربها هم به اندازه موالی سواد پيدا بكنند تا
من از آنها بفرستم .
كم كم عده اينها زياد شد . همين " طبری " صاحب تاريخ و تفسير ، يكی
از فقهای بزرگ زمان خودش بوده است كه زياد هم مقلد داشته است .
مقلدين هر يك از اين علما اهميت نمیدادند كه تقليد از ميت بكنند يا از
زنده ، و بسيارشان هم تقليد از ميت میكردند به اين معنی كه وقتی از او
سؤال میكردند تو از كی تقليد میكنی ، میگفت مثلا از سفيان ثوری يا از
طبری يا از ابوحنيفه ، در صورتی كه فاصله ميان زمان او و زمان آن امام و
پيشوا و مجتهد سيصد چهار صد سال بود .
در قرن هفتم هجری در مصر در زمان يكی از پادشاهان
اين كشور به نام " الملك الظاهر " كه اسمش هم " بيبرس " بود اين
فكر به وجود آمد كه اينهمه رشتههای زياد فقهی اسباب سرگيجه است و پيروی
كردن از علما منحصر بشود به چهار نفر علمای وقت . نشستند و تصميم گرفتند
كه پيروی از هر عالمی ممنوع بشود مگر از چهار نفر . آن چهار نفر هم
عبارتند از : ابوحنيفه ، شافعی ، احمد بن حنبل و مالك بن انس كه از اين
چهار نفر دونفرشان عربند و دونفرشان ايرانی . ابوحنيفه ايرانی است كه در
عراق يعنی در كوفه بوده است . غرض اين جهت است كه از آن زمان به بعد
ائمه اهل تسنن منحصر شدند به چهار نفر و اگر احيانا مجتهدی پيدا میشد ،
میبايست در حدود فتوای اين چهار نفر اظهار نظر بكند نه برخلاف فتوای
آنها ، يعنی فتوای آنها را بايد سند قرار بدهد . بدين ترتيب باب اجتهاد
در ميان اهل تسنن بسته شد .
اين چهار نفر چهار مسلك مختلف دارند يعنی طرز تفكرشان در استنباط
احكام مختلف است . ابو حنيفه به اصطلاح طرز تفكرش عقلانی است ولی در حد
افراط ، يعنی بيشتر درفقه خودش روی استدلال فتوا میدهد بطوری كه اخبار و
احاديثی كه به آن استناد میكند خيلی كم است . او به حديث از اين نظر
خوشبين نبود كه معتقد بود احاديث صحيح كم است . به احاديثی كه نقل
میكردند ، بدبين بود . اگر حديث معتبری پيدا میكرد البته به آن عمل
میكرد . قهرا چون به حديث خوشبين نبود ، در مدارك احكام گير میكرد و
ناچار به استدلالهای ذهنی میپرداخت يعنی با قياسهائی احكام را استنباط
میكرد . اين است كه مسلك ابوحنيفه قياس بود و مركز او در عراق و در
كوفه بود .
معاصر او مالك بن انس است كه مركزش مدينه بود . مالك برخلاف
ابوحنيفه به قياس خوشبين نبود . در تمام عمرش دوبار به قياس فتوی داده
بود و وقتی كه خواست از دنيا برود ، ديدند مضطرب است . وقتی علت را
سؤال كردند گفت برای اينكه دوبار به قياس فتوی دادهام . او برعكس
بيشتر به حديث اعتماد میكرد و اگر جائی حديث نبود به سيره صحابه پيغمبر
و اگر صحابه نبودند به سيره تابعين يعنی شاگردان صحابه پيغمبر اعتماد
میكرد . كتابی هم در حديث نوشته است به نام " الموطا " در قرن دوم
هجری . اين هر دو نفر معاصر امام صادق هستند . مالك رسما در مدينه بود .
حضرت صادق هم در مدينه بود و مالك زياد خدمت حضرت میرسيد و بسيار
برای حضرت احترام قائل بود و اين را اهل تسنن نقل كردهاند كه مالك گفت
من فاضلتر از جعفربن محمد ، متقیتر از جعفر بن محمد ، شريفتر از جعفربن
محمد كسی را نديدهام . همچنين اين را ، هم اهل تسنن و هم اهل تشيع نقل
كردهاند كه مالك میگويد : من گاهی به خدمت جعفر بن محمد میرفتم و او
مسندی داشت ، اصرار میكرد و مرا روی آن مسند مینشاند و به من محبت
مینمود ، من از اين عمل بسيار خوشحال میشدم .
حديث معروفی است كه زياد شنيدهايد ، مالك میگويد : من يكبار در
خدمت امام به سوی مكه میرفتم ، رسيديم به مسجد شجره و از آنجا محرم شديم
. وقتی كه امام خواست لبيك بگويد و محرم بشود من به چهره او نگاه كردم
ديدم رنگ از صورت مباركش پريده ، میخواهد بگويد ولی مثل اينكه صدا در
گلويش میشكند . آنقدر خوف بر او مستولی شده كه نزديك است از
مركب به زمين بيفتد . من رفتم جلو ، فهميدم از خوف خدا است . عرض
كردم آقا ! بالاخره تكليف است بايد بگوئی . گفت چه میگوئی ؟ ! معنای
لبيك اينست كه خدايا من همان بندهای هستم كه دعوت ترا اجابت كردهام .
اگر در جوابم گفته شود لالبيك من چه بكنم ؟
و اما ابوحنيفه درعراق بود . او هم شاگرد حضرت صادق بوده است .
يكی ديگر از ائمه " شافعی " است . شافعی حد وسط است . او يك دوره
متأخرتر است . شافعی شاگرد شاگرد ابوحنيفه و ظاهرا شاگرد ابو يوسف است
. مدتی در عراق شاگردی او را كرد ، فقه ابوحنيفه را آموخت . بعد مدتی
نزد " مالك " درس خواند . شافعی حد وسط بين اين دو است يعنی نه به
اندازه ابوحنيفه قياس میكند و نه مثل مالك با قياس مخالف است ، يك
حالت بينابينی دارد . بعد شافعی رفت به مصر . مردم مصر به فتوای او عمل
میكردند و از همان زمان مردم مصر شافعی مذهب شدند .
يكی ديگر از ائمه ، احمد بن حنبل است . او يك دوره عقبتر است .
زمانش تقريبا با زمان حضرت هادی معاصر است . او كتابی نوشته است به
نام " مسند " كه چاپ شده است . وهابيها از او پيروی میكنند . احمدبن
حنبل بيشتر از مالك مخالف است با قياس و استدلال ذهنی . فقه او به
اصطلاح خيلی جامد است و بسيار مرد متعصبی بوده است و بسيار با استقامت
. مدتی او را در زندان انداختند با افراد زيادی كه داشت و آنها را شلاق
میزدند به خاطر عقيدهای كه داشتند يعنی مخلوق نبودن قرآن . آنها از عقيده
خود برنگشتند . بعد كه حكومت عوض شد ، احمدبن حنبل خيلی با عظمت بيرون
آمد و فوق العاده در ميان مردم محبوبيت پيدا كرد به طوری كه نوشتهاند در
تشييع جنازه او هشتصد هزار نفر شركت داشتند . اتفاقا ابوحنيفه هم در
زندان خلفا مرد . اين را بدانيد ما از اين جهت كه شيعه هستيم نبايد اين
را اغماض بكنيم . خيال نكنيم اينها ملعبه دست خلفا بودند و هر چه خلفا
میگفتند عمل میكردند . اينجورها نيست . در راه خودشان تصلب داشتند . از
همين ابوحنيفه در زندان میخواستند كه فتوا بدهد خلافت بنی العباس خلافت
شرعی است و او نمیداد ، میگفت مردم قبل از اينها با بنی الحسن بيعت
كردهاند و چون بيعت آنها بيعت صحيح بوده است لذا بيعت با بنی العباس
غلط است . شلاقها در زندان خورد و حاضر نشد فتوا بدهد . مالك بن انس هم
همينطور . او هم به زندان رفت و شلاقها خورد و دست از فتوای خودش [
عليه ] خلفا برنداشت . اينها جزء مفاخر اسلام است و بدانيد اسلام افرادی
را كه تربيت كرد اينجور تربيت نكرد كه ملعبه دست خلفای وقت باشند .
فقه احمد بن حنبل بسيار جامد است . او اساسا برای عقل حقی قائل نيست
. در مقابل ، مكتب ابوحنيفه مكتبی است كه برای عقل به حد افراط حجيت
قائل است يعنی به حدی كه خود عقل هم واقعا آن حد را برای خودش قائل
نيست و عمده اينست كه به حديث خيلی كم اعتماد دارد . قياسهای ابوحنيفه
به اصطلاح يك نوع آزادی اظهار نظر در مسائل دينی میداد از قبيل همين دخل
و تصرفهای بيجا كه ديشب عرض كردم . و يك قصهای برای او
نقل میكنند . احمد امين مصری در كتاب " ضحی الاسلام " نقل كرده است كه
: روزی ابوحنيفه به دكان سلمانی رفته بود كه محاسنش را اصلاح كند . موقعی
بود كه محاسنش جوگندمی شده بود يعنی موی سياه و سفيد داشت . خوب ، همه
افراد ، خصوصا اگر زن جوانی هم داشته باشند ، دلشان نمیخواهد كه موی سفيد
در صورتشان باشد . به سلمانی گفت موهای سفيدم را بچين به اين فكر كه اگر
موی سفيد را از ريشه بچينند اساسا ديگر در نمیآيد سلمانی گفت اگر بكنی
بيشتر در میآيد . گفت پس موهای سياه را بكن . اين همان قياس است .
مكتب ابوحنيفه يك مكتب قياسی بود و اين قياس اجازه میداد كه يك نوع
دخل و تصرفهای بيجا در دين بشود كه اگر اين دخل و تصرفها ادامه پيدا
میكرد ضربه بزرگی برای دين بود .
آنهائی كه مخالفت با قياس كردند تنها ائمه ما نبودند ، مالك هم
مخالف بود ، شافعی هم با افراط ابوحنيفه مخالف بود ، احمد بن حنبل كه
اصلا با عقل مخالف بود و میگفت عقل حق اظهار نظر در مسائل دينی را ندارد
. حالا اگر كسی اين مكاتب بزرگ فقهی اهل تسنن را بشناسد كه راه و روش
ابوحنيفه چه بوده ، راه و روش سايرين چه بوده ، و آن وقت رجوع بكند به
آنچه ائمه گفتهاند كه آيا ائمه ما راه ابوحنيفه را تثبيت میكردند يا راه
سايرين را يا هيچكدام را و اگر هيچكدام پس چه راهی را تأييد میكردند ،
میبيند آنها راه ديگری باز كردهاند كه راستی از مفاخر عالم اسلام است .
يكی از ادله اينكه امامت بايد باشد همينجاست . ائمه ما
شديدا با قياس كردن مبارزه كردهاند ، گفتهاند : « الشريعه اذا قيست
محقت » شريعت اگر قياس بشود محو میشود . مثل احمدبن حنبل نگفتند اساسا
عقل حق اظهار نظر ندارد ، بلكه گفتند عقل حق اظهار نظر دارد ولی قياس
روش عقلی نيست . و نه مثل شافعی راه بينابين را در پيش گرفتند و نه
مثل مالك اصلا در قياس را بكلی بستند . ولی در عين حال برای عقل اصالت
قائل شدهاند . شما رجوع بكنيد به فقه اهل تسنن . علمای حنفی میگويند
كتاب ، سنت ، اجماع و قياس حجت است . علمای حنبلی میگويند كتاب ،
سنت و اجماع حجت است . ولی وقتی وارد فقه شيعه میشويد میبينيد آن
حرفها وجود ندارد ، میگويند كتاب ، سنت ، اجماع و عقل . اين عقل كه در
اينجا آمده است ، همان راه وسط ميان جهل و جمود است كه ما اگر اين عقل
را دخالت میدهيم در استنباط احكام ، بدانيم حجت خدا است . امام فرمود
خدا دو تا حجت ، دوتا پيغمبر دارد : پيغمبر ظاهر و پيغمبر باطن . عقل ،
پيغمبر باطن است . در عين حال گفتهاند قياس يك ذره حجت نيست . اين (
عقل حجت است و قياس حجت نيست ) همان راهی بود كه برای ما باز كردند
ميان جمودی كه در رأسش احمدبن حنبل قرار گرفته است و جهلی كه معنايش
قياس ابوحنيفه است . اين همان اجتهاد به معنای واقعی خودش میباشد .
متأسفانه بعدها در ميان شيعه جريانهائی پيدا شد كه عمده آن ، اخباريگری
است كه بعدا عرض خواهم كرد . ولی راهی كه در شيعه هست راه عقل است .
عقل حجت است و حجت خدا است . اما عقل قانون دارد ، به نام عقل نمیشود
هر اظهار نظری را
حجت دانست . مثلا از جمله احكام و قانون عقل اينست كه عقل میگويد دنبال
يقين برو . قرآن هم همين را گفته است : « لا تقف ما ليس لك به علم »(
1 ) تا يقين پيدا نكردهای دنبال چيزی نرو . قرآن میگويد : « ان تطع اكثر
من فی الارض يضلوك عن سبيل الله »اگر دنبال اكثر اين مردم بروی گمراهت
میكنند برای اينكه از قانون عقل پيروی نمیكنند « ان يتبعون الا الظن و ان
هم الا يخرصون »( 2 ) پيروی نمیكنند مگر گمانها را . خدا برای انسان عقل
را اينطور قرار داده است كه تا در موضوعی يقين پيدا نكرده است ، عقل
میگويد دنبال آن نرو . قرآن برای راهبری عقل اعجاز كرده است . ما بعد از
مثلا ده قرن میبينيم " دكارت " قوانينی برای راهبری عقل آورده است .
وقتی آن قوانين را كه اينهمه در دنيا سروصدا راه انداخته است ، بررسی
میكنيم ، میبينيم چيزی زيادتر از اينكه قرآن آورده نگفته است . از جمله
حرفهای دكارت اينست كه من اگر بخواهم از عقل خودم استفاده بكنم ، اولين
قانونش اينست كه تا موضوعی برای من روشن نباشد از آن پيروی نمیكنم ، و
نيز میگويد من بنا گذاشتهام براينكه در شتابزدگی قضاوت نكنم . میگويد :
عقل اول بايد ببيند مدارك موجود برای قضاوت كافی هست يا نه ؟ مثلا
اينكه " داروين " گفت آدم از نسل ميمون است البته قرائنی هم دارد اما
مردم شتابزده يك غوغائی راه انداختند كه جد آدم كشف شد . او گفته بود
كه حلقه
پاورقی :
1 - سوره اسراء ، آيه . 36
2 - سوره انعام ، آيه . 116
مفقودهای در دنيا هست . حتی بعضی از ماديين گفتند كه آن حلقه مفقوده هم
پيدا شده و ديگر تمام حلقات به يكديگر متصلند . اين ، شتابزدگی است .
راه وسط اينست كه انسان عقل را پيشوا قرار بدهد يعنی در كار عقل
شتابزدگی نكند ، در كار عقل تا قضيه روشن نشده است اظهار نظر نكند ، در
كار عقل تمايلات نفسانی خودش را حساب نكند . طبيعت دزد است يعنی گاهی
عقل انسان میخواهد قضاوت بكند ، طبيعتش ميل دارد به يك طرف قضاوت
بكند . طبيعت ، عقل را اغفال میكند . میگويد ( دكارت ) : بايد حساب
نفس را در قضاوتها داشت ، حساب تمايلات نفس را بايد كرد . ( موضوع
علامه حلی و نجس شدن چاه ) .
يكی ديگر از چيزهائی كه عقل انسان را دچار اشتباه و گمراهی میكند ،
روش و راه نياكان است . اين موضوع را فراموش نكنيد كه خيلی مهم است .
" فرانسيس بيكن " گفته است يكی از چيزهائی كه عقل انسان را فريب
میدهد راهی است كه گذشتگان آن راه را رفتهاند . او تعبير به " بت "
میكند میگويد : اينها برای بشر بت است و عقل انسان را فريب میدهد كه
انسان اگر ديد پدر و مادرش كاری را میكردند او هم همان راه را میرود .
راه گذشتگان به انسان اجازه نمیدهد كه آزاد فكر بكند ، جلوی آزادی فكر را
میگيرد . قرآن روی اين موضوع عجيب تكيه كرده است . اولين كتابی كه اين
حرفها را زده است قرآن است . من يكوقت تمام قرآن را جستجو كردم ديدم
هر پيغمبری كه آمده است وقتی با ملتش مواجه شده است ، ملتش به او
گفتهاند كه تو میخواهی ما را بر خلاف سيره پدرانمان دعوت بكنی ، پدران
ما
اينطور بودند و ما هم اينطور خواهيم بود . پيغمبران میگفتند شما نبايد به
راه آنها برويد « او لو كان آباءهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون »( 1 ) شما
ببينيد عقل چه حكم میكند .
يكی ديگر از چيزهائی كه سبب لغزش عقل میشود اكابر معاصرين است يعنی
بزرگان عصر ، كه انسان تحت تأثير آنان قرار میگيرد . قرآن كريم میفرمايد
: وقتی عدهای را به جهنم میبرند میگويند : « انا اطعنا سادتنا و كبراءنا
فاضلونا السبيلا »( 2 ) بزرگان ما ، ما را گمراه كردند . اكابر يعنی چه ؟
! خدا برای تو عقل قرار داده است و برايت پيغمبر فرستاده است .
غرضم اين جهت است كه راه اعتدال را از اينجا میشود بدست آورد . ائمه
ما اين راه را تأسيس كردهاند . اگر ما نتوانستهايم درست پيروی بكنيم ،
از ناقابلی ما است . يا به سوی جهالت رفتهايم يا به سوی جمود . ولی
آنها اين راه را باز كردند .
خدايا ما را به حقايق قرآن بيشتر آشنا بگردان .
پاورقی :
1 - سوره بقره ، آيه . 170
2 - سوره احزاب ، آيه . 67
نظرات شما عزیزان: